یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

چاه‌کندن در زمینی بی‌آب و علف!

دوشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ

ما آدم‌ها به مکان‌ وابسته‌ایم. انگار پاره‌ای از جانمان را در بعضی از مکان‌ها برای همیشه جا می‌گذاریم. اتفاق‌هایی مثل سفر یا مهاجرت باعث می‌شود که فیلمان یاد هندوستان کند و غم دوری از مکان گرفتارمان کند. آن وقت است که دلمان برای خودمان تنگ می‌شود؛ برای خاطراتی که کنج اتاقی یا لای باغچه‌ای جا گذاشته‌ایم و حالا دیگر نیست. مدّتی طول می‌کشد تا عادت کنیم به جا و مکان جدید، به آدم‌ها و عالم‌های تازه.

فردا برای من روز مهمی است. قرار است بار و بندیل ببندم و راهی خوابگاه شوم؛ خوابگاهی که فقط بیست کیلومتر آن‌ورتر است! هرچه باشد، خوابگاه است و شهر غریب! پنداری در دنیایی دست‌نخورده قدم می‌گذارم؛ دنیایی که مختصات آن را نمی‌شناسم. دنیایی که چهره‌ی آدم‌هایش را ندیده‌ام، طعم غذاهایش را نچشیده‌ام و یا حتّی در هوای بهاری‌اش سرما نخورده‌ام!

حالا هم نصف‌شبی هوس نوشتن به سرم زده است. دکمه‌ها پرسروصدا کوبیده می‌شوند و حروف روی صفحه‌ی رایانه نقش می‌بندند. جمله‌ها به هم بافته می‌شوند و سطر‌ها به انتها می‌رسند و نقطه سر خط. هرچند که نقطه‌ای در کار نیست. روزگاری است که قید علائم نگارشی را زده‌ام و بی‌قیدوبند می‌نویسم. بعد اگر حوصله‌ای باشد، دستی به سروروی متن می‌کشم تا قیافه‌ی آدمیزاد به خودش بگیر‌د. لابد می‌دانید که متن‌ها فرزندان ما هستند!

می‌گویند اگر یک روز ننویسی، فاتحه‌ات خوانده است. عضلات قلمت سرد می‌شو‌د و نوشتن از یادت می‌رود. درست مثل حالا. چیزی که می‌نویسم، انگار دارم با یک غریبه حرف می‌زنم یا در زمینی خشک و ریگ‌راز چاه می‌کنم و سودای باغداری در سر می‌پرورانم. این است حال و روز کسی که مورد نفرین ملکه‌ی نویسندگی قرار گرفته است!


پ.ن: این متن را پشه‌ای نوشته که یک فرد غرغروی چند روز دست به قلم نبرده ر‌ا نیش زده است!

کنارآمدن با هم‌اتاقی‌ها خیلی مهم است

يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۲۱ ق.ظ

ما پنج هم‌اتاقی بودیم که نتوانستیم با نفر ششم کنار بیاییم. این شد که از آنجا رفتیم. آخر شما بگویید، با کسی که ناگهان از کمد لباس‌ها بپرد بیرون و دمش را تکان بدهد و بگوید: «اینجا رئیس منم!» چطور می‌شود کنار آمد؟

بگذاریم ابرها بر ما ببارند!

پنجشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۱۴ ب.ظ

از خواب که بیدار شدم، کامپیوتر را هم از خواب بیدار کردم، بعد از مدت‌ها. رفتم سر طاقچه. گردی از آن نشاندم و غباری از آن زدودم و گذاشتم به‌روزرسانی شود. انگار ابری تازه بر طاقچه‌ام می‌بارد. دوباره سبز می‌شود و نام و نشان جدید کسب می‌کند: نسخه‌ی ۳/۱/۰/۰. چه خوب است آهسته‌آهسته نو شدن، قطره‌قطره جان گرفتن، یکی‌یکی سلول‌های تازه اندوختن. چیزی نمانده به افطار. بندبند وجودم دارد به‌روزرسانی می‌شود. بندبند وجودمان. بگذاریم ابرها بر ما ببارند. بیا. سبز شدم. نو شدیم.