۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفهمیدم چی گفتم» ثبت شده است

کاش یه سرباز حزب‌الله بودم، غلتیده در خون

این من، این جامونده، این من همیشه ناتمام و ناچیز، این من همیشه باید زد تو سرش تا فلان کارو انجام بده یا نده، این من که از من بودن خودش خسته شده و احساس ناکافی بودن میکنه... کاش وجود نداشت. کاش وجودش برکتی داشت. چیکار کنم این نیم‌من، یکم بیشتر بشه؟!