یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

گام‌های مکانیکی

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۴ ب.ظ

حوالیِ غروبِ چند روز پیش، من و پدرم رفتیم به دوچرخه‌سواری‌ در روستاهای اطراف. شاید برای اوّلین‌بار بود که در جایی دور از همهمه و بوق و دودِ داخلِ شهر، دوچرخه‌سواری میکردم. خیلی تجربه‌ی خوبی بود. در روستا، فاصله‌ی میان آدم‌ها و طبیعت صفر است. روستاییان خانه‌هایشان را درمیان انبوه درختان می‌سازند درحالیکه شهرنشینان، درخت‌های اندکی را درلابه‌لای کوچه‌ها و خانه‌هایشان می‌کارند. در روستا آدم‌ها در دل طبیعت هستند امّا در شهر، طبیعت در میان آدم‌ها.

ما از خانه بیرون آمدیم و فقط با رکاب‌زدن، کیلومترها از خانه دور شدیم. گاهی به بلندی‌ها و سربالایی‌ها برمی‌خوردیم که باعث می‌شد آرام شویم و نفس‌نفس‌زنان رکاب بزنیم؛ و گاهی هم به سرازیری‌ها که فقط کافی بود خودمان را رها کنیم و به دستان باد و جاذبه بسپاریم. درآخر، پس از رفتن تا روستای خوران که تقریباً شب شده بود، دور زدیم و همه‌ی راه را برگشتیم. هنگام بازگشتن، قاعده عوض شد: این‌بار از سربالایی‌ها خیلی راحت، پایین و از سرازیریها، نفس‌نفس‌زنان، بالا آمدیم.

در یک جایی، روبرویم یک جادّه‌ی تندِ روبه‌بالا قرار داشت که به یک پیچ منتهی میشد. خیلی بدقِلِق بود و پاهایم را حسابی کوفته می‌کرد، طوری که سرعتم رسیده بود به چندین سانتی‌متر در ثانیه! اگر هم سرعتم را زیادتر می‌کردم، فشار برروی پاهایم بیشتر می‌شد و امانم را می‌گرفت. درنتیجه، به همان سرعت لاک‌پشتی اکتفا کردم و برایِ الکی‌سرگرم‌شدن، شروع کردم به فلسفه‌بافی که:

- الان، فاصله‌‌ام تا آن بالا، صدها رکاب‌ِ ریز است که همه‌شان مثل یکدیگرند؛ درست مثل یک پلّه‌ی بلند. قبول که از سختی و تکراری بودن راه، صدایم درآمده امّا باید بدانم و آگاه باشم که در حالِ حاضر، هررکابی که میزنم، مرا چندسانتی‌متر به مقصد نزدیک‌تر می‌کند. یعنی در هرثانیه، در نقطه‌ا‌ی تازه می‌ایستم که با قبلی تفاوت دارد؛ گرچه به آن شبیه است. باید بدانم که رازِ فتحِ این جادّه‌ی طولانی، پذیرفتنِ این حقیقت است که گام‌های من در عینِ تکراری‌بودن، باهم متفاوتند. وقتی هم که به آن بالا برسم، تمام این راهِ آمده، به سادگی در قاب چشمانم می‌نشیند و می‌فهمم که کارِ چنان شاخی هم نکرده‌ام! و به خودم افتخار می‌کنم.

و همینطور هم شد... .

در چند زمان از دوچرخه‌سواریِ آن روز، خیلی حظّ کردم:

 اوّل، هنگامی که در روستا، هیاهو و آواز شبانه‌ی قورباغه‌ها و جیرجیرک‌ها را می‌شنیدم که داشتند از هر دری سخن می‌گفتند.

دوّم، زمانی که هوا تاریک شد و چراغ‌جلوییِ دوچرخه‌ام فقط پاهایم و پاهایش و خطِّ فاصله‌ی سفیدِ وسطِ جادّه را نشان می‌داد. نمی‌دانی چه هیجانی دارد وقتی که با لشکر نوری کوچکت به دل تاریکیها شبیخون میزنی! البته تصویر شهر نیز به صورت نقطه‌های روشنِ زرد و نارنجی و سفید از دور معلوم بود امّا خُب، کم ‌می‌آورد در برابر تاریکی شب.

سوّم نیز، هنگامِ سُرخوردن از سراشیبی‌ها؛ بی هیچ زحمتی. البته نه اینکه کلاً هیچ رکابی نمی‌زدم، بلکه خوبی‌اش آن بود که هریک‌بار رکاب‌زدن در آن لحظات، خودش به توانِ ده می‌رسید و ده متر مرا جلو می‌انداخت. چه خوب است که آدم از سختی‌ها و سربالایی‌های زندگی‌اش نهراسد و منتظر روزی باشد که درآن، هر رکاب‌ِ کوچکی که در جادّه‌ی زندگی می‌زند، به توانِ ده برسد.

پانوشت:

1. بنظر شما، آیا خواهد رسید آن روزی که هر رکابِ کوچکی که در زندگی می‌زنیم، به توانِ ده برسد؟ این باور، تا چه اندازه‌ای توجیهِ منطقی یا دینی دارد؟

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۹/۰۳/۳۰

نظرات  (۶)

برداشت خیلی خوبی بود
به نظرم از یه دوچرخه سواری ساده و کم هزینه لذتی بردید که بعضی ها از سفر های چند میلیونی خارجشون نمی برن...
من به اینا میگم خوشبختی های مینیمال
یعنی حس خوب داشتن نسبت به کارهای ساده ای که عموم مردم تا این حد نمی تونن ازش لذت ببرن
برای من وقتی پیش میاد که در عین لذت بردن حواسم به ادامه ی این جهان هم باشه وگرنه بیشتر افسرده میشم تا خوشحال
گاهی آدم یه لیوان آب میخوره و خنکی اون آب حس خوبی بهش میده
همین اتفاق یه روحیه ی شکرگزاری رو نسبت به خدا و جهانی که خلق کرده تو وجودش سرازیر میکنه
اون وقت اگه سعی کنه اون حس خوب رو ذخیره کنه برای کارهای مهمی که باید انجام بده و نیاز به انرژی و روحیه ی بالا داره، یه آب خوردن میشه خرج کاری که یه سرش به آخرتش وصله
و یه آب خوردن ساده به توان می رسه...
اگه بخوام مثال هاشو بنویسم ممکنه یه عده فکر کنن کلیشه ایه ولی هرکسی یه ذره لطیف تر ببینه اطرافشو و ساده نگذره از اتفاقات کلی مصداق واسش پیدا میکنه
همه ی آدم ها این حس ها رو تجربه می کنن ولی «غفلت» باعث میشه یادمون بره شکر کنیم، یادمون بره درست ازشون استفاده کنیم
فراموش کنیم که نگاهمون همیشه همین باشه
«شکر» یعنی همین
یعنی یه نعمتی رو تا حد ممکن و به شیوه ی درست استفاده کردن
« و سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ »



پاسخ:
اینجور که شما میگید، منِ بی‌مقدار به خودم مغرور میشم؛ درحالیکه این تجربه برای همه میتونه پیش بیاد. فقط کمی تنهایی و خلوت نیاز داره.
ممنونم از نظر مفید و کامل‌کننده‌ی شما که نمی‌تونم چیزی بهش اضافه کنم. فقط اونجایی که گفتید:
- ... وگرنه بیشتر افسرده میشم تا خوشحال.
منظورتون رو درست متوجّه نشدم. ممنونم میشم اگه بیشتر توضیح بفرمایید.
+خدا ما رو از شاکران واقعی قرار بدهد، آمین.

۳۰ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۱۶ فاطمه قلی‌پور
مگه صدقه همین نیست که یه رکاب میزنی و ده برابر جلو میری.
مگه ایمان همین نیست که یک نفر هستی و ده نفر رو حریفی.
مگه توکل همین نیست که یک قدم سمتش میری ده قدم سمتت میاد.
#تامام
پاسخ:
چرا، همینه. درست می‌فرمایید، متشکرم از نظرتون.
امّا من خیال میکردم که ممکنه کسی بگه که در تعلیمات اسلامی، ما همواره درحال بالارفتن از سربالایی‌ها هستیم و دائم از طرف خدا امتحان میشیم؛ درست مثل ابراهیم خلیل (ع) که همواره درحال بالارفتن از سربالاییِ امتحاناتِ الهی بود.
۳۰ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۷ در حوالی اریحا...
متن تعابیر قشنگی داشت
ان مع العسر یسرا
پاسخ:
چشمان شما قشنگ می‌بینه، ممنونم از لطفتون. :)
دقیقاً... فان مع العسر یسرا، ان مع العسر یسرا.
نگاه قشنگی بود، آفرین :)
در مورد پ ن، از هر دو نظر توجیه داره بنظرم! از نظر عقلانی که قطعا این تغییرات کوچیک و البته در حالت خوشبینانه مثبت، حاصلشون موفقیت های بزرگی می شه که آدم چندین سال میفته جلو! از نظر دین و معنویت هم فکر می کنم زیاد سفارش شده که شما یه کار خیر هر چند کوچیک کن، امّا ثوابتش چندین برابر نوشته می شه.
پاسخ:
منظورتون نگاه و چشمان خودتونه که قشنگه، نه؟ :)
بله کاملاً درست می‌فرمایید محمدآقا. 
ممنونم از همراهی همیشگی و برادرانه‌تون.
۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۰۸ Homayoun Panahandehali
از نظر من نه.
میتونیم با همین رکاب های کوچیک،تجربه کسب کنیم
تا رکاب بزرگتر بزنیم.
وگرنه رکاب کوچیک در زندگی قرار نیست بزرگ شود⁦:-)⁩

پ.ن:مثل کودکی که تازه درحال یادگیری دوچرخه است.!
پاسخ:
جالب شد. خیال نمی‌کردم که از چنین زاویه‌ متفاوتی هم بشه بهش نگاه کرد. 
 خیلی ممنونم از نظر منصفانه‌تون. :-) 
۰۱ تیر ۹۹ ، ۱۴:۲۱ میم مهاجر
کلا هر لذتی که به آخرت ختم نشه موندگار نیست، ممکنه در لحظه خوش بگذره ولی بعدش یه حس خسران زدگی میاد سراغ آدم
منظورم از ختم شدن به آخرت اینه که یا کلا لذتیه مثلا از عبادت می بریم و معنویه یا لذتی که خودش دنیویه(مثل غذای خوب خوردن یا...) ولی از اون لذت روحیه می گیریم برای انجام کاری که برای آخرتمون می مونه
یعنی باز به آخرت میرسه

مغرور شدن نداره دیگه
خودتون می گید کار ساده ایه
این که عموم اینطوری نیستن دلیل نمیشه که کار سختی باشه یه کم عقلانیت میخواد که راحت طلب ها و اهل هوا و هوس ندارنش...
پاسخ:
آها بله... . هر لذتی که به آخرت وصل نشه، حس خسران‌زدگی میاره. صحیح.

بله البته! اگه دقت کنیم، مغرور شدن هم نداره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی