
به او بیان آموخت...
ما آدمها برای آنکه با همدیگر بهراحتی ارتباط برقرار کنیم، قراردادی وضع کردهایم به نام زبان. هر زبان از کلماتی ساخته میشود و با زبانهای دیگر اشتراکات و تفاوتهایی دارد.
البته زبان را لزوماً کلمات نمیسازند. به عنوان مثال، حکّاکیهایی که از گذشته تا حال بر دیوار غارها بهجا مانده، نشان میدهد که مردم در گذشته به چه روشی ارتباط میگرفتهاند؛ بیآنکه سخن یا چیزِ معناداری بهزبان آورند. علاوه بر آن، زبان بدن هم مثال دیگری از زبانهای فاقد کلمه است: حرکات دستوچشموابرو، هرگاه به قصد خاصّی ادا شوند و پیامی را منتقل کنند. بنابراین همواره خودِ پیام مهم است؛ خواه به هر روشی که انتقال یابد.
زبان همدلی میآفریند و انسانها را بههم پیوند میزند. هرگاه دو نفر برای نخستینبار با هم گفتوگو میکنند، از همان آغاز یک ویژگی مشترک در خودشان یافتهاند: زبان. به همین دلیل، دوستیِ بینِ دو فرد فارسیزبان سادهتر و پایدارتر است از دوستیِ بینِ یک فارسیزبان و یک اسپانیاییزبان.
البته زبان همانگونه که همدلی میآفریند، غریبگی هم بهبار میآورد. مثلاً هرگاه در جمعی حضور یابیم که در آن به زبانی غیر از زبان ما سخن بگویند، غریبانه در خود فرو میرویم. انگار بین ما و ایشان دیواری به عظمتِ دیوارِ چین است که هیچ راه نفوذی ندارد. انگار از خندهها و شوخیهایشان بهرهای نداریم و دنیای ایشان برای ما تنگ است.
گاه قضیه از این هم دردناکتر می شود: هنگامی که در میان دوستان خود غریبهایم. هنگامی که یک زنوشوهر به زبانِ گویایِ دری سخن میگویند امّا گرهشان وا نمیشود و سرانجام به جدایی میانجامد. گویی زبان از کار میافتد و واژهها از معنا تهی میشوند.
گاه زبان سنگی میشود برای دلشکستن و گاه تیشهای برای ریشهکنساختنِ دوستیهای چند ساله.
مراقب باشیم! هرگاه با زبان - به ویژه زبان مادری - ناسزایی میگوییم، حرف درشتی میزنیم یا کسی را از خود میرنجانیم، این نعمت الهی را به نقمت تبدیل کردهایم. زبان آیت خدا و نشانهی توحید است. نباید این تحفه را با سخنان بد آلوده کنیم؛ زیرا خداوند بارها در کتابش از زبان یاد کردهاست: «الرّحمان. علّم القرآن. علّمه البیان».
سلام آقا علیرضای عزیز،
بسیار زیبا.
لذت بردم.
فقط راجع به اون قسمت که فرمودین: «خداوند بارها درکابش به بزرگیِ زبان قسم یاد کرده» و سه آیۀ اول سورۀ «الرحمن» رو به عنوان مثالش آوردین،
باید بگم: (گرچه به بزرگی از زبان یاد شده امّا) تو این چند آیه قسَمی وجود نداره!
پس شاید بهتر باشه اینطور گفته بشه:
«خداوند در کتابش بارها از زبان به بزرگی یاد کرده»، بعد به این آیات مثال بزنیم.
باز هم ممنون بابت متن زیباتون :)
با تشکّر از مطلب خوبتون؛ ولی زبان فارسی و عربی خویشاوند نیستند.
متشکّرم
رومن گاری، توی کتاب «خداحافظ گاری کوپر» مطلبی بر خلاف اینی که نوشتی میگه. (البته من معتقد نیستم که این حرف صحیحه. فقط از این جهت نقلش میکنم که به نظرم جالبه و خوندن یادداشتت منو یادش انداخته):
لنی اول با این جوان که یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست رفیق شده بود. به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی (Izzy) شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحهی دوستی شان خوانده شد. فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند. آن وقت دیگر مطلقا نمیتوانند حرف هم را بفهمند.
بخونش... خیلی داستان خوش خوانیه...
پشیمون نمیشی
کلا در این زمینه حرفش اینه که آدما وقتی زبون هم دیگه رو نمیفهمن کمتر با هم به مشکل میخورن و دچار دردسر میشن.
دردسرها وقتی شروع میشه که دو نفر میتونن با یه زبون مشترک حرف بزنن و اختلاف ها اون موقع تازه شعله میکشه... با یه زبون مشترک حرف میزنن ولی دیگه حرف همو نمیفهمن.
در مورد قسمتی که "گویی واژه ها از کار می افتند" چه درست گفتید؛ چرا که گرچه زبان قواعد و اصول و واژگان مشخص و ثابتی داره ، ولی باز هم، هر فردی به اون زبان ،به اون واژه ها و حتی به اون ساختار گرامری از دریچه ی ذهنی خودش نگاه می کنه، با منطق خودش برداشت می کنه. بنابراین در این جا یه واژه ی مشترک، ممکنه در ذهن دو نفر که حتی خیلی به هم نزدیکن ، به قول شما مثل زن و شوهر، دو معنا و مقصود متفاوت داشته باشه و واقعا غم انگیزه که بسیاری از دلخوری ها و سوتفاهم ها به خاطر همین تفاوت کوچیک به وجود میان.
این سیاهه ی صدتایی رمان عجب چیز باحالی بود! ندیده بودمش!
گذاشتم توی پیوندهای روزانه ی وبلاگم. ممنون ازت.
علیرضا؟
با بزرگان میپری! این اشخاصی که بهت نظر دادن!...
منم میخوام :/
آره... هرچی داری رو کن بهرمند شیم :)