چرا دیندار هستید؟
خیلیها پاسخ این سؤال را نمیدانند. اگر هم بدانند، اغلب جواب میدهند: «معلوم است! چون باید دیندار باشیم.» هرچند سؤال ما با «چرا» آغاز میشود و پاسخ آنها با «باید» و اساساً این پاسخ با آن سؤال جور در نمیآید!
در عوض تعداد کمتری از مردم که اهلمطالعه هستند، قصد دارند که دین، آیین یا مکتب درست را خودشان پیدا کنند. آنان سرانجام به این نتیجه میرسند که تمام باورهای خویش را از سرچشمهی استدلال و عقل و علم گرفتهاند و اگر به درستیِ «الف» یا «ب» معتقدند، به این دلیل است که عقل یا علم اینگونه حکم میکند.
امّا تمام قضیه همین است؟ خیر.
عامل دیگری هم در تعیین باورهای ما مؤثر است و آن خواستههای شخصی ماست. این خواستهها همان علاقهها و هوسهای بینامونشان ماست که گاه رنگشان میزنیم و به آنها جامهی استدلال و عقل و منطق میپوشانیم.
بهعبارتی، ما فلان دین یا مکتب را انتخاب میکنیم صرفاً از آنجهت که دلمان میخواهد. یکی مسلمان است؛ چون برای چرخاندن زندگی روزمرّه و جذبشدن در ادارهها و سازمانها لازم است که مسلمان باشد. یکی هم بیدین است؛ چون بدین شکل میتواند با دوستدخترش آزاد باشد و هیچ قیدوبند دینیای را رعایت نکند.
هردو نیز بهغلط میروند.
- فرستهی قبلی: من زندهام
اونهم نه الان، بعد مرگ
چیزی که اول به ذهن میرسه اینه که فکر میکنیم باید جور خاصی باشم. ولی فکر نمی کنم دین داری شاخ و دم خاصی داشته باشه. هر کسی یه دین و آیینی داره دیگه. نمیشه کسی رو پیدا کرد که به هیچ چیزِ هیچ چیز معتقد نباشه و هیچ راه و روش مشخصی برای زندگیش نداشته باشه. حالا شاید شرتکی زیست کنه ولی بالأخره یه باورهایی داره دیگه.
آیا دین دار هستم؟
بنظر خودم بلی.
چرا دین دار هستم؟
برای پیشرفتن در یک مسیر باید انتخاب کنی که قراره کدوم وری باشه؟ توی کسب و کارت میخوای از چه اخلاقی استفاده کنی؟ چجور آدمی باشی؟ برای روابط مختلف آدم باید یه حد و مرزی تعریف کنه و تو همون چارچوب پیش بره. به قول آقای بهرام پور یه بار انتخاب میکنی که میخوای تو این مسیر فلان کار رو بکنی یا نه. نه اینکه هرابر موقعیتش پیش اومد بخوای فکر کنی مثلاً الان این رشوه رو بگیرم یا نه؟ از همون اول مسیرت و قوانینت و چارچوبت رو مشخص میکنی. اینطوری تکلیفت با خودت و دیگران مشخصه. تکلیف دیگران هم با تو مشخصه:)
مثلاً همین دین اسلام. احکام چین؟ چارچوبن دیگه. حد و مرزا رو برامون مشخص میکنن. یه جورایی لقمۀ آمادن. دیگه لازم نیست تست کنی که خوبه یا نه. البته به این معنا هم نیست که چشم بسته قبول کنی. بالاخره پرسش و پاسخی رفع ابهامی.
اخلاق رو شاید بشه زیر مجموعه دین دونست. نه که دین واس خاطر اخلاق ضروری باشه، دین داری ضروریه چون به آدم و رفتار و اعمالش سمت و سو میده. آدم میتونه ادعای دینداری کنه و جانماز آب بکش ولی بالاخره یه جایی تقش وامیره. و خوب همیناست که وجهۀ دینداری رو خراب میکنه.
البته من اینایی که میگن دین من نمی دونم مهربانی است و فلان و اینا رو درک نمی کنم. خو یعنی چه؟ :/
اینکه ما اخلاق داریم دیگه دینو ولش کن هم درست نیست. اولندش که اون اخلاق از کجا اومده؟ دومندش هم که اخلاق یه تکیه گاه و پایه و اساس میخواد که دینه.
شاید هم من اشتباه می کنم.
من الان خودم گیج شدم... ممنون میشم بازم سؤال دربیارین از حرفام تا بیشتر بتونم فکر کنم:))
فکر کنم اونی که دستوراتش همه چیو کامل پوشش میده. یعنی واسه تموم ابعاد زندگی برنامه داره. هدفش سعادت فقط فرد یا فقط جمع نیست. بعدشم سعادت فقط به معنی آسایش نیست یا عدالت به معنی اینکه همه تویه وضع مشابه باشن. پس شاید بشه گفت اون دینی برتره که سعادت فردی و جمعیش در راستای همن و قوانین و احکام و دستوراتش تموم ابعاد زندگی رو پوشش میدن.
سعادت چیه؟
سعادت یعنی نیک بختی یعنی داشتن فرجام نیکو. پس آخر و عاقبت کارمونه که نیکه. شاید من الان در این لحظه لذت نبرم اما در آینده اگر برایند کل رو بگیریم میبنیم که اوضاع رو به رشد بوده. از اونجایی که لذت لحظهایه و میتونه باشه یا نباشه اما شادی یه چیز قلبی و درونیه و عمیقه پس شاید بشه گفت که سعادت هم همچون چیزیه و به موقعیت خاصی وابسته نیست.
بودایی یا مارکسیست بهتر نیست؟
شاید اون اولی بخشی از جواب این رو هم داده باشه. در مورد بودایی که گویا چند خدایین و در مورد توحید میخونیم که اگر قراره چندتا خدا باشه پس یعنی هرکدوم یه نقصی داره و اگه ناقص باشه دیگه خدا نیست اگر هم همشون بی نقصن پس یکی میشن. پس دیگه چندتا نیستن. چیزی از بودایی نمیدونم پس جواب خاص دیگه ای ندارم.
مارکسیست اگه همون مارکس و قضیه بورژوازی باشه (کاش جامعه شناسی رو جدی میگرفتم) تفکر درستی نبود. میخواست همه تو یه سطح باشن. خب نمیشه دیگه! همون بحث عدالتی که بالاتر گفتم. عدالت یعنی حق برسه به حق دار نه اینکه همه یه کاسه بشن.
اینکه دین به رفتار ما سمتوسو میده، چه تفاوتی داره با اینکه اخلاق بر رفتار و کردارمان حاکم باشه؟ میشه خدا رو قبول نداشته باشیم و در عین حال اخلاق رو در منتها درجهاش رعایت کنیم تا به سعادت برسیم؟
اگه اخلاق رو بخشی از دین در نظر بگیریم فکر کنم مشکل حل بشه. دین چارچوب و حد و مرز رو مشخص میکنه. حالا میزان پایبندی ماست که ممکنه این مرزها رو جابجا کنه. نه اینکه بشه تغییرش داد. نه. ممکنه که من به هر دلیلی یه بخش هایی رو نادیده بگیرم. نه که همچین حقی باشه. ولی خب پیشامده دیگه. و شاید این اخلاق باشه که میزان پایبندی ما به اون دین رو تعیین میکنه. خب من اخلاق مدار باشم. این اخلاق از کجا اومده؟ و تا حد و حدودی و به چه شکلی و در چه جاهایی و در چه شرایطی و در چه... این سؤالات رو دین پاسخ میده. اگه به خدا معتقد نباشیم چرا باید اخلاق رو تا منتها درجه اش رعایت کنیم؟ میگه خدا نیست اون دنیایی هم نیست، آیا همه چیز رو رعایت میکنه؟ اگه تهش قرار پودر بشم سفت و سخت پایبند می مونم؟ زیرآبی نمیرم؟ دست خودم رو یه جاهایی باز نمیذارم؟ خب اگه سعادت برایند کل مسیر باشه از کجا بفهمیم که کیفیتی که باید رو داشته یا نه؟ این دین با تعاریفی ک به من میده با اون برنامه یا حالا دستوراتی که باید توی برنمه لحاظ بشن یه جورایی اون نتیجه و برایند رو تضمین میکنه.
ممنون که این سؤال رو مطرح کردین. میدونم جوابام نه کاملن نه قانع کننده ولی همینکه مغزم تحت فشار قرار گرفت خوب بود. اگه بازم سؤال دربیارین بازم مغزمو میتکونم (یک منتظر مغز تکانی)
خیلی وقت بود درباره این مسائل جدی و متمرکز فکر نکرده بودم. ممنون:)
خب توی بحث عقل و مقل میگه که یه حجت درونی داریم که عقلمونه یه بیرونی که پیامبرا و دستوراتن. خب باید ببینیم که این به اون میخوره یا نه؟ اینکه فقط چون خدا گفته که دلیل نمیشه! دلیلش چیه؟ خب شاید اخلاق مکمل دینه.
دیگه نومدونم:/ واقعاً کم اوردم:)) ولی خوبه. یادم اوردین که بیشتر فکر کنم و ساده نگذرم. هیچوقت توی مباحثه خوب نبودم زبونم انگاری لال میشه ولی یه فرصت دادین تا حرف بزنم. هرچند میدونم که چندان درست درمون نبود.
بازم تشکر:)
راستی کتاب متاب تو این زمینه معرفی کنین ممنون میشم.
راستش خیلی شتاب زده شروع کردم به کامنت گذاری برای این پست. تموم جوابام شتاب زده بودن و از بیخ مشکل داشتن. مشکل اینجا بود که «آیا اصلاً من دیندار هستم؟». اینکه اینقدر سریع جواب دادم اونم با اطمینان مشکوکه. نیست؟ چرا باید اینقدر مطمئن باشم؟ ازکجا؟ روچه حسابی؟ اینه که تو این حدود 6 روز حسابی مغزم خورده شده توسط خودم و این سؤال. امروز مطمئنم که قاطعیت زیادی واسه پنهان کردن شک درونیه. نیست؟ یه واکنش دفاعی در برابر ترسها. چه معیار و ملاکی داشتم؟ این جواب از کجا اومد؟ باقی جوابا روچه حسابی شکل گرفتن؟ از اون جایی که جواب نمیدونمه پس فاتحۀ تمام جوابا خوندس!
آخیییش، راحت شدم. مونده بود رو دلم:))
دلم هوس فلسفه خوانی کرد:(