نوشتن را بوسیدم و گذاشتم کنار
پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ب.ظ
میگویند گابریل گارسیا مارکز در اواخر عمر که فراموشی گرفته بود، دیگر رغبتی به نوشتن نداشت. نمیدانم وقتی یک نویسنده رغبتی به نوشتن نداشته باشد، چه خاکی باید بر سر بریزد؟ هرچه باشد، اتّفاق ناگواری است و حق آن است که زمین و آسمان در سوگاش جامه از تن بدرند و مویه کنند! درواقع، خیلی از هنرمندها آنقدر درگیر زندگی و دردسرهایش میشوند، آخرش به این نتیجه میرسند که اصلاً هنر کیلو چند؟ نویسندهها نیز بههمین سیاقاند. خودشان تبدیل میشوند به شخصیّتهای داستانی و از بس قصّه و غصّه برایشان پیش میآید که دیگر نای داستاننویسی نمیماند برایشان. آیا این سرانجام در انتظار من هم است؟ بهنظرم نه. چون همین الان به این سرنوشت دچار شدهام و نوشتن را بدرود گفتهام (دماغش سه سانتیمتر دراز میشود).
- فرسته قبلی: از آهنگ که حرف میزنم، از چه حرف میزنم؟
- ۰۰/۰۶/۱۸