از آهنگ که حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم؟

من نمی‌توانم پیوسته آهنگ گوش بدهم. بین هر دو آهنگ، باید پنج دقیقه فاصله بیندازم. امشب هم در دوچرخه‌سواری همین کار را کردم. اگر زمان‌هایی را که آهنگ گوش داده‌ام و زمان‌هایی را که گوش نداده‌ام، جداجدا بگذاریم کنار همدیگر، می‌فهمیم که من فقط نیمی از کلّ مسیر را از هندزفری‌ام استفاده کرده‌ام و حتّی کمتر از نیمی. یکسره گوش‌دادن خسته و فرسوده‌ام می‌کند. مگر سکوت چه عیبی دارد؟ چه هیزم تری فروخته است به ما که قصد داریم با ترانه یا هر نوای دیگری جایگزین‌اش کنیم؟ مخصوصاً اگر شب باشد و طبیعت در کنارت باشد و سروصدا یا بهتر است بگویم آوازِ موجودات داخل درخت‌ها و بیشه‌ها به گوش برسد؛ مثل جیرجیرک‌ها. جیرجیرک‌ها ثابت و یکنواخت می‌خوانند. فرازوفرود خاصّی در مقطع‌های مختلف ندارد، آوازِ جیرجیرک‌ها. امّا چه می‌شود که این نوای تکراری و خطّی و بی‌تغییر از هر موسیقی پرسروصدای دیگری دلپذیرتر است؟ لااقل برای من که اینگونه است.

علیرضا ۱۷ شهریور | ۰۱:۲۳ ۱۳۹ ۷