معرّفی مقتلِ «لهوف»
چشمم را که باز میکنم، خودم را وسطِ دستهی عزاداریِ محلّه مان پیدا میکنم؛ با همان تصویرِ بزرگِ آویخته بر دیوار که صحنهی عاشورا را نشان میدهد، اسبِ خونینِ چاکچاکِ خالی از سوار و زنانِ بیپناهِ حرم. امشب برخلاف انتظار، هیچکس ماسک نزده. مردها بدون هیچ فاصلهگذاریِ اجتماعی، دوشادوشِ هم سینه میزنند. چپ و راست، نوجوانانِ سیاهپوش و سربندبسته، باران زنجیری به راه انداختهاند؛ یک ضرب، لای... لای... لای... . مدّاح، با صدای گیرا و سوزناکش، همان نوحهی هرسالهاش را میخواند: «سر الگر لَه خُو... ساقی سرمَسِم... پشتِم شِکانی... کِردی بی کَسِم...»1 دخترکِ خردسالی از دور، سینیِ شربت به دست، به سمت ما میآید. از ضربات محکمِ زنجیرها هم نمیهراسد. چرا نمیترسد؟ اصلاً چرا همه آمدهاند؟ مگر آقا نگفت که به حرفهای ستاد ملّی کرونا گوش دهید؟ نمیدانم. دوباره خودم را میبینم. پیراهنِ مشکیِ هیأتی را پوشیده و یک شالِ مشکی را نیز به گردن پیچیدهام. یادم نمیآید که تا به حال، این پیراهن یا این شال را خریده باشم! از همه عجیبتر، دستهایم از اختیار من خارج شدهاند. از من دستور نمیگیرند. یک دستم، طبلِ بزرگِ «یاماها» را گرفته و دست دیگرم با پُتک، خالِ سیاه وسطِ طبل را مینوازد؛ لای... لای... لای... .
...
مدّتی است که دیگران، از همین دور، به استقبال محرّم میشتابند. با خواندن کتابهای خوب و مناسبتی، دلشان را بادبزن میزنند تا کمکم گرم شود و سرانجام، در روز عاشورا آتش بگیرد. من هم گشتم و در طاقچه، کتابی یافتم به نام لُهوف، کتابِ مقتلی که عالمِ شیعه، سید بن طاووس، آن را نگاشته.
خوب به یاد دارم که در برخی از مجالس محرّم، حسّ و حالِ خاصّی بهم دست نمیداد. از یک طرف، روضهخوان و چندنفر دیگر، هایهای ضجّه میزدند و به سر و پا میکوبیدند و از طرف دیگر، من، ساکت و متعجّب نگاهشان میکردم! انگار مجسّمهام و دلم از جنس سنگ است. نمیدانم چرا. هیچگاه نیز دوست نداشتهام که به زور اشک بریزم. گاهی از هقهق کردن و جار و جنجال به راه انداختن و حرکات نمایشیِ برخی از مدّاحان هم احساس خوبی پیدا نمیکردم.
با وجود این، هنگامی که فقط چند صفحه از کتاب لهوف را خواندم، غوغایی عجیب در دلم برپا شد. طوری سوختم که جایش تا مدّتی درد میکرد. لُهوف، کارش را خوب بلد است؛ نه اغراق میکند و نه به زور، اشک مخاطب را میچکاند. خیلی ماهرانه، دل انسان را تیکهتیکه، به سیخ میبندد و کباب میکند. همچنین، داستانگونه و به شیوهی خطّی روایت میکند. توصیه میکنم که این کتاب زیبا را در این روزها بخوانید. شاید نشود که به شور و حرارتِ گذشتهها، هیأت به راه بیندازیم و طبل بکوبیم و سینه بزنیم و اشک بریزیم؛ امّا میتوانیم که همچنان عزادار بمانیم.
...مقتلهاى زیادى قبل از ایشان [=سیّد بن طاووس] نوشته شد؛ اما وقتى «لهوف» آمد، تقریباً همه آن مقاتل، تحتالشّعاع قرار گرفت. این مقتلِ بسیار خوبى است؛ چون عبارات، خیلى خوب و دقیق و خلاصه انتخاب شده است.(بیانات رهبری در خطبههاى نمازجمعه تهران ۱۳۷۷/۰۲/۱۸)
چند روز پیش این پست رو دیدم و بعد کتاب رو خوندم. ممنون از پیشنهادتون. واقعا کتاب مفیدی بود خدا رو شکر :) .