هنوز هم یافتن عنوان خوب سختترین کار دنیا است برایم
امروز یکشنبه است، بیستم خردادماه هزار و چهارصد و سه. سه سال از قرن جدید گذشت. در این سه سال من بزرگ شدم، دانشگاه قبول شدم، عاشق شدم و فراموش کردم، دوستان جدیدی پیدا کردم، دوبار رفتم کرمان و دو بار هم خوزستان و چند بار هم تهران، پدرم از زمینی خشک و پر از سنگ باغی ساخته پر از انگور، مادرم النگوهای طلا خرید، خواهرم پا گذاشته در سنین بلوغ و نوجوانی و خداحافظی کرده با آن دختر کوچولویی که بود، خاله س بچهدار شد بعد از سالها، خاله آ ازدواج کرد بعد از سالها، یک خاله دیگرم رفت مدرسه البته برای تدریس، بعد از سالها، پدربزرگم از دنیا رفت، رییسی از دنیا رفت البته با مرگی شهادتگونه، کشورمان بلاها و بحرانهای سهمگینی را پشتسر گذاشت و هرچه میگذرد، گردنههای خطرناکتری جلوی راهش سبز میشود، امتحانهای الهی نزدیکتر میشود، جدا از اینها کلّی اتفاق ریز و درشت و خوب و بد دیگر هم اینجا و آنجا افتاد که از خیرشان میگذرم و میگذارم به حساب کمحوصلگی و کمطاقتی و شاید کماهمّیتی. من امّا هنوز خودم را همان پسری میدانم که در راهروهای مدرسه کودکیاش قدم میزد، تنها بود، درسخوان بود امّا کمی تنبل، در دعواها کم میآورد، جایزه زیاد میگرفت، هنوز هم خودم را سر دوراهیهایی پیدا میکنم که به خیالم سالها پیش پشت سر گذاشتهام. هنوز هم وقتی دفتر روزها ورق میخورد، خاطرات گذشته زنده میشود برایم و کارهای جدیدی که شبیه کارهای قدیمی است و آدمهای جدیدی که شبیه آدمهای قبلی است و سؤالات جدیدی که اگر از آن ور بخوانی یا بعضی کلماتش را جابهجا کنی، میفهمی چندان هم جدید نیست. من کیستم؟ چرا هستم؟ اینجا چه میکنم؟ میروم به کجا؟
- ۰۳/۰۳/۲۰
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم...