یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین نظرات

امروز یکشنبه است، بیستم خردادماه هزار و چهارصد و سه. سه سال از قرن جدید گذشت. در این سه سال من بزرگ شدم، دانشگاه قبول شدم، عاشق شدم و فراموش کردم، دوستان جدیدی پیدا کردم، دوبار رفتم کرمان و دو بار هم خوزستان و چند بار هم تهران، پدرم از زمینی خشک و پر از سنگ باغی ساخته پر از انگور، مادرم النگوهای طلا خرید، خواهرم پا گذاشته در سنین بلوغ و نوجوانی و خداحافظی کرده با آن دختر کوچولویی که بود، خاله س بچه‌دار شد بعد از سالها، خاله آ ازدواج کرد بعد از سالها، یک خاله دیگرم رفت مدرسه البته برای تدریس، بعد از سالها، پدربزرگم از دنیا رفت، رییسی از دنیا رفت البته با مرگی شهادت‌گونه، کشورمان بلاها و بحران‌های سهمگینی را پشت‌سر گذاشت و هرچه می‌گذرد، گردنه‌های خطرناکتری جلوی راهش سبز می‌شود، امتحان‌های الهی نزدیکتر می‌شود، جدا از اینها کلّی اتفاق ریز و درشت و خوب و بد دیگر هم اینجا و آنجا افتاد که از خیرشان می‌گذرم و می‌گذارم به حساب کم‌حوصلگی و کم‌طاقتی و شاید کم‌اهمّیتی. من امّا هنوز خودم را همان پسری می‌دانم که در راهروهای مدرسه کودکی‌اش قدم می‌زد، تنها بود، درس‌خوان بود امّا کمی تنبل،‌ در دعواها کم می‌آورد، جایزه زیاد می‌گرفت، هنوز هم خودم را سر دوراهی‌هایی پیدا می‌کنم که به خیالم سال‌ها پیش پشت سر گذاشته‌ام. هنوز هم وقتی دفتر روزها ورق می‌خورد، خاطرات گذشته زنده می‌شود برایم و کارهای جدیدی که شبیه کارهای قدیمی است و آدم‌های جدیدی که شبیه آدم‌های قبلی است و سؤالات جدیدی که اگر از آن ور بخوانی یا بعضی کلماتش را جابه‌جا کنی، می‌فهمی چندان هم جدید نیست. من کیستم؟ چرا هستم؟ اینجا چه می‌کنم؟ می‌روم به کجا؟

موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۳/۰۳/۲۰
علیرضا

نظرات  (۳)

حکایت سوالات آخرتون، حکایت شعر مولاناست.
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‌ ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌ روم آخر ننمایی وطنم...
پاسخ:
بسیار متناسب بود. 
متشکّرم.
۲۰ خرداد ۰۳ ، ۱۹:۰۵ شاگرد خیاط
نقطه سر خط
اخوی این داستان ادامه دارد
اما چطور بعد از عشق و به قول شما فراموش کردن
همان پسر توی راهروی مدرسه ماندید؟
این یک استعداد ناب است ....از همینجا شروع کنید...
پاسخ:
شاید هم عشق نبود!
حماقت،
غرور جوانی،
یکدنگی،
یا...
کدام استعداد؟ 😅
۲۴ خرداد ۰۳ ، ۲۰:۳۲ می‌نویسم از خودم
برای رشد کردن ناگزیر به تغییریم :)
پاسخ:
دقیقاً!
گاهی تغییر شیرینه، گاهی تلخ.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی