از این‌ها که بگذریم، حالتان چطور است؟ :)

همسایه‌ی جدیدمان یک پسر جوان است. همیشه پیش‌قدم می‌شود در سلام‌کردن. پدر می‌گوید: «یک بار تو و او در بچگی دعوایتان شد و من زدم زیر گوشش!» درست یادم نیست که خودش را می‌گفت یا برادرش را. جالب اینجاست که هرچه ذهنم را شخم می‌زنم و چنگ می‌اندازم به خاطرات دور و دراز، چیزی دستم را نمی‌گیرد. کدام دعوا؟ بر سر چه بوده؟ توی مدرسه بوده یا محلّه؟ خورده‌ام یا خورانده‌ام؟ شاید آن وقت دلم بدجور شکسته باشد. شاید دلم می‌خواسته سر به تن آن پسر نباشد. ولی کو؟ اثری نیست از آن همه احساسات پوچ و گذرا! دست روزگار همه را از دفتر خاطراتم پاک کرده و چیزی باقی نگذاشته. چقدر از اتفاقات تلخ و شیرین زندگی‌مان مثل همین دعواهای کودکانه آهسته‌آهسته رنگ می‌بازند و از یاد می‌روند!


علیرضا ۲۷ خرداد | ۱۴:۰۱ ۳۵۸ ۵ ۱۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
avatar Amir chaqamirza
Amir chaqamirza
۲۷ خرداد ۰۱، ۱۱:۴۲
سلام.سلام.سلام
انقدر دلم تنگ شده برای این دعاوهای کودکانه:).
علیرضا avatar
علیرضا
۲۷ خرداد ۰۱، ۱۵:۳۱
سلام :)

هرچی بزرگتر شدیم، حافظه‌مون قوی‌تر شد و دعواهامون جدی‌تر...
avatar حمیدرضا ‌‌‌
حمیدرضا ‌‌‌
۲۷ خرداد ۰۱، ۱۳:۳۳
بستگی به شخصیت آدمی داره! تو میتونی راحت فراموش کنی، منم می‌تونم ولی خیلی سخت‌تر. شاید چندسال زمان نیاز داشته باشم :)
علیرضا avatar
علیرضا
۲۷ خرداد ۰۱، ۱۵:۳۴
اتفاقاً من هم نمی‌تونم زود فراموش کنم.

دلم مثل آینه‌های قدیمیه که اگه لکه بگیره، پاک‌کردنش کار حضرت فیله. :)

ولی این یه مورد استثنا بود.
avatar رضا
رضا
۲۷ خرداد ۰۱، ۱۵:۳۲
به قول علی صفایی، چیزهایی که دیروز خوشحال یا ناراحتمان می کردند امروز اثری در ما ندارند. این یعنی بزرگ شده ایم.

ممنون که نوشتی.
علیرضا avatar
علیرضا
۲۷ خرداد ۰۱، ۱۵:۳۶
و دیگر توپ پلاستیکی ما را به هیجان نمی‌آورد، زیرا می‌خواهیم به مهمانی برویم...

حاجی ترکمون نکن. :)
avatar مهدی  نیازی
مهدی نیازی
۲۸ خرداد ۰۱، ۱۲:۲۴
موافقم انسان گاهی لحضه به لحضه عوض میشه
علیرضا avatar
علیرضا
۲۸ خرداد ۰۱، ۱۶:۰۴
همینطوره برادر. :)
avatar یاس ارغوانی🌱
یاس ارغوانی🌱
۲۸ خرداد ۰۱، ۲۳:۵۲
امیدوارم از یاد برن! واقعا امیدوارم.
علیرضا avatar
علیرضا
۲۹ خرداد ۰۱، ۱۰:۳۰
به زمان اعتماد کنید!