یک تمرین برای نوشتن
طی یک جابهجایی در اتاقم، قفسه کتابهای کنکوری را گذاشتم نزدیکِ در. ناگهان سرما، دست زمختش را از لای روزنهای در دراز کرد، تنم را در قبضه گرفت و فشار داد؛ آنقدر که نزدیک بود استخوانم بشکند.
نگاه کردم به کتابها. نکند این زبانبستهها هم سردشان میشود ولی جیکشان در نمیآید؟ اگر همینجا رهاشان کنم، چه بلایی میآید به سر مفاهیمشان؟
لابد هیچکدام از واکنشهای شیمی اجرا نمیشود و بخاری اتاق هم دیگر نمیتواند گاز متان را بسوزاند و من هم یخ میزنم؛
لابد، در ابتدا کمی برف روی مشتقها مینشیند، سپس یک سویشان سنگینی میکند و پس از چند ثانیه فرو میافتند در فضای بینهایتِ ایگرگِ منفی و اینگونه، همه از شرّشان خلاص میشوند؛
لابد خطهای موازی منبسط میشوند و میخورند به شکمِ هم و در نتیجه، ابعاد اتاقم بهم میپیوندد و من نیز له میشوم؛
لابد مثلثها، مستطیلها، دایرهها همگی مچاله میشوند و یک سطح هندسی بدریخت ایجاد میشود که فقط خدا میداند فرمول مساحتش چگونه است!
لابد فاعلها به خاطر سرما غیبت میکنند و در جمله حاضر نمیشوند و همه چیز در هالهای از ابهام و مجهولیّت فرو میرود و آخرش هم کسی نمیفهمد که قاتل کیست، گلدان را چه کسی ریخت و شیشه را چه کسی شکست؟
لابد گلستان و بوستان سعدی یخ میزند و گلهایش چاکچاک بر زمین میریزند و زبان فارسی -زبانم لال- جان میدهد و این وبلاگ هم به فنا میرود؛
لابد یک بهمن به راه میافتد از دماوندیهی ملک الشّعرا و آنقدر سر میخورد که سر از کتاب دهم در می آورد و لشکریان مغول را در خود میبلعد و سلطان محمّد خوارزمشاه را هم نجات میدهد؛
لابد...
به نظر شما چه آشوبی به پا میشود؟ دوست دارید کمی در این زمینه بنویسید؟ :)
تمرین جالبیه
نوشته ی شمل خیلی جالب تر:)
ما هم کتابامون رو بذاریم بیرون بعد بنویسیم چی پیش میاد؟
خب حالا برشون داریم بذاریمشون کنار در؟ :دی
من چرا هیچ کدوم از شوخی هام خنده دار از اب در نمیان!؟ :/
حسین منزوی شعر بسیار زیبایی در همین مایهها داره که گمان میکنم شنیده باشید:
شهر منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک وخالی
جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی
میشود گل در اثنای گلزار، میشود کبک در عین رفتار
میشود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی
...
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی
متنت رو که خوندم یه لحظه این شاهکار منزوی اومد توی ذهنم.
موفق باشی رفیق عزیزم.
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی»
«میشود گل در اثنای گلزار، میشود کبک در عین رفتار
میشود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی»
و البته این:
اصلا شاید انقدر سرد بشود که به صفر کلوین برسد
آن وقت هوا مایع می شود
آن وقت همه ی زحمات هابر به باد می رود و باید بگردد دنبال یک روش جدید
گل های توی گلدان های لب پنجره از دست می روند و یاخته هایشان به یکباره می میرد،بعد هم ناچارند تفاخر چوب پنبه ها را تحمل کنند که ککشان هم نگزیده
+خیال پردازی و قلمم ضعیفه،به جز همون گزاره ی اول نتونستم خیلی از دایره ی واقعیت خارج بشم و بسطش بدم
ولی متن شما جالب بود
اینکه می تونید با درس ها وکتاب ها اینطور لطیف مواجه بشید خیلی خوبه
کلا علم زیر سوال میره :)
باز زمستان نزدیک می شود. باز انجماد قلب، باز ذوب اشک، باز تبخیر جان، باز تصعید روح. باز دعای باران می خوانیم و باز خدا محبت کرده و باران اسیدی بر سرمان می باراند.
و باز در کنش ها و تنش ها قلب زخمی مان بیشتر از قبل تجزیه می شود. باز با نارفیقان حل می شویم و pH ایام بالا می زند و زندگی را به کام مان زهرتر از قبل می کند.
و باز تابع دنیا و متغیرهای پوچش... و باز تابع صفر زندگی که هر چه داشتیم درونش ریختیم و هیچ پس نداد،
بشکند قلم آنکه چنین نمودار نحسی بر جبینمان زد.
این متن رو هم من تو همین ایام چند سال پیش (عهد کنکور) نوشتم...
سلام
خوبی
یه سوال
میگم با یه گوشی اندروید میشه یه وبلاگ زد و مدیریتش کرد و...
یا اینکه باید کامپیوتر داشت؟
دستت درد نکنه
البته هنوز تصمیم قطعی ندارم
حالا بازم سوالی بود مزاحمت میشم
ممنون