یاکریـم

یاکریـم

دانشجوی سال سوم آموزش ابتدایی
دوستدار خواندن و نوشتن

+ حالا دیگه دانشجوی سال آخر:)
(مهر ۱۴۰۳)

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۲۲ آبان ۰۳، ۲۱:۵۹ - حمیدرضا ‌‌‌
    سلام :)

شما هم به خونه ها کراش می زنین؟

جمعه, ۴ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۴۵ ق.ظ

۱۵. عصر هنوز اذان نزده بود، نشسته بودم سر سفره افطار و به ترکیب ساده خرما و چای و گردو فکر می کردم. این سادگی یه ابهتی داشت که دلمو گرفت و چشممو پر کرد. یه لحظه احساس کردم که چقدر به خدا نزدیکم و در عین حال ازش دورم. چقدر خدا خودش رو واسه من کوچیک کرده تا قد نگاه من بشه و چقدر من خودم رو براش بزرگ گرفتم و بی توجهم. حال خیلی خیلی خوبی داشتم اون چند لحظه که اذان نزده بود. وقتی هم که اذان زد، موذن داشت اشهد ان محمد رسول الله رو می گفت و مامانم تشر زد که: پس چرا چیزی نمی خوری؟ و من مردد بودم که یعنی الان باید روزه م رو بشکونم؟ یعنی این اون لحظه ایه که تمام زحمتی که از صبح تا الان کشیدم نتیجه میده؟ هرچند دلم نیومد ولی لقمه خرما و گردو رو با ولع گاز زدم و چایی ریختم روش.


۱۶. مدتیه که درجه ی درونگراییم به طرزی باورنکردنی به سقف خودش رسیده. یعنی این بیشترین زور ور درونگرای وجودمه که تنه به انزوا می زنه (عجب چیزی گفتممم!). از سال تحویل تا حالا فقط دو بار با دوستام تلفنی صحبت کردم و هردوبار هم تماس رو دریافت کردم، نه اینکه خودم بگیرم. دیگه امشب حوصله ام سر رفته بود و دوچرخه ی بابام رو بعد از هفته ها درآوردم و کتاب صراط رو برداشتم تا ببرم بدم به دوستم. کتاب رشد رو خونده بود و بهش قول داده بودم که صراط رو بهش میدم. از کوچه هایی که خلوت بودن و پنجره های روشنی که منو می شناختن، گذشتم و رسیدم به محله دوستم. عجب جای مخوفی بود. کوچه شون اون ته مه ها بود و تکیه داده بود به دشت تاریکی که شب بود و جاده بود و روستا بود و بازم دشت و دشت و بعدش هم کوه. یه نفر هم بود که چهره اش به دوستان محترم چاقوکش خیلی شباهت داشت. خلاصه رسیدم به خونه دوستم و در زدم، تق تق. دوباره تق تق. شنیدم که دمپایی ها شلخ شلخ خورد رو پله ها. یه صدای نامفهومی بلند شد که از دیوار حیاط رد نشد. فکر کردم شاید داره با خودش حرف میزنه. یه صدای نامفهومی که: کیه؟ کیه این وقت شب؟ ولی فکر می کردم با خودش حرف میزنه. دوباره در زدم. صدای دمپایی نزدیک و نزدیکتر شد ولی در باز نشد. ترسیدم. گفتم نکنه منو با دزدی چیزی اشتباه گرفته باشه؟ الحق و الانصاف ناموقع هم بود، ساعت یازده شب! تازه یادم اومد که دیوونه چرا بهش زنگ نزدی؟ چرا پیامی کوفتی ندادی بهش؟‌ دیدم اونجا بودن ناجوره، بیشتر از این نموندم و با دوستم تماس گرفتم، جواب نداد. چند دقیقه بعد خودش زنگ زد و با یه لحن شادی سلام و احوالپرسی کرد و گفت که خونه نیست. گفتم کتابو آوردم، یه آه بلند کشید انگار مثلا یه شانس بزرگ رو از دست داده. قرار شد فردا یا پس فردا ببینمش و کتابو بدم بهش. خودمونیم ها، کتاب بهونه بود. هدف این بود که یه کم از تنهایی در بیام.


۱۷. شما به خونه ها کراش می زنین؟ یه خونه ای هست تو یه کوچه رویایی. چند ساله کشفش کردم. یه حیاط بلندی داره با دیوار آجری و درخت های بلندی که طره ای از زلفشون رو ریختن رو دیوار. در جلویی خونه که توی همون کوچه ایه که گفتم، با کاشی های سفید رنگی نما شده و دو طرفش باغچه است با گلهای سفید و بنفش، حیف اسم گلها رو نمیدونم. یعنی میدونم اطلسی و شمعدونی و رز به یه نوع گل اشاره می کنن ولی نمی دونم کدوم گل! توی کوچه هم باز یکی از خونه ها یه حیاط داره که یه درختی اونجا خم شده تو کوچه و زلفش ریخته کف آسفالت. البته تازگیا دیگه خبری از اون درخت نیست و نامردا قیچیش کردن. شاید باورتون نشه ولی یکی از فانتزیام اینه که با یه دختری توی اون خونه ازدواج کنم! بیشتر به خاطر خود خونه و اینکه کسی که اونجا بزرگ شده، لابد دختر خیلی خانم و فرهیخته ایه :))


۱۸. کتاب آنا کارنینا رو داشتم می خوندم و عجب کتابی بود! حیف که خوردم به رمضان و نباید هر چیزی خوند تو این ماه. آنا کارنینا رو گذاشتم برای یه وقت دیگه و یه کتاب دیگه از کتابخانه ام برداشتم: آنک آن یتیم نظرکرده و عجب کتابیه!

  • علیرضا

خیلی روزانه

نظرات  (۱۰)

  • میم مثل حنانه
  • محل زندگی ما هم یه درختایی هستن که گل های صورتی میدن و بهشون میگن گل کاغذی. بزنید تو اینترنت میاره. بعضی خونه ها هستن قدیمین و آجری و گل کاغذیا طره ی زلفشون رو ریختن رو دیوارشون :)
    یا بعضیا دیواراشون سفیده و با ترکیب گل کاغذی خیلی جذاب میشن
    و همچنین خونه هایی که درخت نخل دارن.
    کلا زیبایی خونه به گل و گیاهاشه
    پاسخ:
    گل کاغذی رو نمی شناختم. یعنی دیده بودم ولی اسمش رو بلد نبودم. ممنون که گفتین :)
    https://bayanbox.ir/info/7226322057911690779/%D8%A7%D9%84%DA%A9%D9%84
    تا حالا تو ماه رمضان از کتابها پرهیز نکرده بودم
    اینو از شما یاد می گیرم
    این بالا یه چبزیه که میشه تو ماه رمضون خوند
    البته طبق استانداردهای آسون گیرانه
    بخونین اگر وقت دارین و درباره اش نظرتون رو بگین
    البته حجمش دو برابر بود
    منتقدهای ادبی وادار کردن منو به خودسانسوری
    سوال
    تو ماه رمضون میشه بیداری ژوزه ساراماگو رو خوند؟
    فیلم every thing
    ....all at once
    روو چی؟ میشه دید؟
    پاسخ:
    اینو خودتون نوشتید؟‌
    حتماً‌ می خونم. :)

  • فاطمه ‌‌‌‌
  • منم از این جور خونه‌ها خوشم میاد! یه مدت ازشون عکس می‌گرفتم.
    راستی، از ایهام این جمله خوشم اومد:
    حیف اسم گلها رو نمیدونم. یعنی میدونم اطلسی و شمعدونی و رز به یه نوع گل اشاره می کنن ولی نمی دونم کدوم گل!
    پاسخ:
    عکس گرفتن دل و جرأت می خواد. خوش به حالتون :))
    ایهام رو متوجّه نشدم. منظورتون ابهام نبود؟
    مورد ۱۶ قشنگ توانایی نویسندگیت رو نشون میده :))

    در ارتباط با مورد ۱۷ هم اینکه اینجا از این مدل خونه‌ها کم پیدا میشه و حداقل من کم پیدا کردم ولی تصورش هم می‌تونه خیلی قشنگ باشه :)
    پاسخ:
    لطف داری و اینا :))

    یه جورایی به قسمت و شانس هم مربوطه. منتظر باش یه روزی نصیبت بشه :))
  • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
  • با کامنت بالایی در مورد 16 موافقم و نوع نوشتنتون منو یاد کتاب قصه های امیر علی میندازه. به نظرم اگه امتحانش کنید میتونید کتاب طنز قشنگی بنویسید.
    پاسخ:
    خوشحالم که پسندیدید. قصه های امیرعلی رو نخوندم ولی نویسنده اش رو می شناسم. قبلاً می اومد خندوانه.
  • سارا سماواتی منفرد
  • سلام
    قبول باشه و نوروزتان پر گل

    وای کراش به خانه ؟؟!! اما من یک خانه ای هست که الان در واقع وجود خارجی نداره و مربوط به کودکی هام هست ولی هر وقت خواب میبینم اتفاقات تو اون خانه در جریانه ... خودش یجور کراشه ((-:
    پاسخ:
    سلام
    طاعات شما هم قبول

    این هم یه جور کراشه :)
    حس کراشت رو من به کتابفروشیا دارم. به اون آقای فروشنده ی مثلا مو هویجی. که داره کتابارو میچینه تو قفسه:دی
    پاسخ:
    کراش خوبی بود :)
  • در حوالی اریحا...
  • متنت دوست داشتنی بود
    پاسخ:
    لطف داری داداش.
  • فاطمه دهقانی
  • شاید لفظش درست نباشه، اما من به خونه‌ی مادر شهید معماریان نظر دارم!
    (اشاره به کتاب "تنها گریه کن")
    پاسخ:
    به خود خونه؟‌ یا به اهالی خونه؟
    جالب شد! دوست داشتید درباره اش بنویسید.
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • والا الان یادم نیست چرا برام ایهام یا حتی ابهام داشت :دی
    حتی باز جمله رو خوندم ولی یادم نیومد اون موقعی که کامنت گذاشتم چیش برام جالب بود😅
    پاسخ:
    عجب :دی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی