یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

اگر دیروز مبارزان فلسطینی با دستان تهی به جنگ تانک می‌رفتند، امروز موشک‌های بی‌امان خود را روانه‌ی سرزمین‌های اشغالی می‌کنند. اگر دیروز سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل در جهان زبانزد بود، امروز با این وضع آشفته دیگر آبرویی برایشان نمانده است. اگر دیروز ترس این را داشتیم که اسرائیل به مرزهای ایران نزدیک شود، امروز شاهد جنگ در مرزهای خود اسرائیل هستیم. به لطف خدا، آزادی قدس شریف، از نقطه پایان این جمله به ما نزدیکتر است. جا دارد یاد کنیم از همه شهدای ایران و اسلام، به ویژه سردار عزیز. 


دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد

زمین کارزار ما تل‌آویو است، تهران نه!

۱۹ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۶ ۱۸ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۲
علیرضا

بچه‌ها میگن یه مار گنده اومده تو اتاقمون، خودشو مالیده به تخت‌خواب من. همین دیگه.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۴ مهر ۰۲ ، ۲۲:۵۰
علیرضا

شاید باورتون نشه ولی یکی از سبک‌هایی تو که سینما و تلویزیون دوست دارم، سبک فیلم‌های متأهلیه. سریال «سرباز» رو که یه بار از شبکه سه پخش شد دوست داشتم، چون درباره مصائب دو نفر به اسم یلدا و یحیی بود که قرار بود با همدیگه ازدواج کنن و یحیی باید میرفت سربازی. فیلم کوتاه «به صرف شربت و شیرینی» رو دوست داشتم چون درباره مشکلات یه زوج دیگه در حین ازدواج بود و اختلاف‌نظری که توی برگزاری مراسم داشتن. یه فیلم هم دیشب دیدم به اسم «تا ۱۰ بشمار» که باز هم موضوعش یه زن و شوهر و مشکلات زناشویی‌شون هست، امّا نه یه زن و شوهر معمولی!

داستان فیلم از اینجا شروع میشه که یه روز صبح آرمان و کتایون با همدیگه قرار میذارن پیاده‌روی کنن و هرکی زودتر خسته شد، خواسته‌ی طرف مقابل رو بپذیره. این خواسته در طول مسیر چند بار عوض میشه و انجام‌دادنش سخت‌تر و پرهزینه‌تر میشه. جالب اینجاست که حین قدم‌زدن، خیلی از زخم‌های کهنه‌شون سر باز میکنه و حرفایی که تا حالا به همدیگه نزدن، تو روی همدیگه میگن. از جمله اینکه کتایون دوست داشت آرمان هم‌سن و سال خودش باشه، نه اینکه پونزده سال اختلاف داشته باشن!

همین یه ویژگی منو جذب خودش کرد و باعث شد به تماشای فیلم بنشینم. تمام طول فیلم آرمان و کتایون روبه‌دوربین در حال پیاده‌روی هستن و نباید توقف کنن. بد نیست بدونید که فیلم قرار بوده تک‌پلانه باشه، یعنی دوربین هیچ‌وقت کات نخوره. در عمل به خاطر طولانی‌بودن مسیر این اتفاق نیفتاده ولی سبک و سیاقش خیلی مینیماله. دو سه تا بازیگر داره و یه خط داستانی ساده، با یه پایان قشنگ. 

خلاصه از اون فیلمهاست که لابه‌لای حرفهای معمولی، گریزی به فلسفه و روانشناسی و اینا میزنه. اگه مخاطبش نیستید، ممکنه حوصله تون سر بره‌. اگه هستید، به دیدنش می‌ارزه.

آها «تا ۱۰ بشمار» یعنی چی؟ یه قانون هم گذاشته بودن که حین پیاده‌روی، هرکی افتاد زمین میتونه تا ۱۰ بشماره. اگه بلند شد که هیچی. اگه بلند نشد، باخته. کلاً تا ۱۰ شمردن چیز خوبیه، نه؟

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۷
علیرضا

چیزی که باعث میشه از بازی مافیا یه ذره خوشم نیاد، اینه که باید خودت نباشی. البته منظورم وقتیه که قراره طرف مافیا بازی کنی. باید همه‌ی لوازم فریب‌دادن دیگران رو به کار بگیری تا برنده بشی؛ همون کاری که شیاطین عالم به نحو احسن انجامش میدن. دروغ گفتن، سفسطه چیدن، متهم‌کردن این و اون، تفرقه بنداز و حکومت کن. اگه شهروند باشم، باید راستشو بگم و برام ساده‌تره. ولی اگه مافیا باشم، باید روی اصولی پا بذارم که توی زندگی واقعی جزوی از خط‌قرمزهامه. از کجا معلوم که این گذشتن الکی از خط‌قرمزها کم‌کم به واقعیت کشیده نشه؟

۸ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۲ ۰۲ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۴
علیرضا

با لهجه برره‌ای بخونید: کف وَکردم! آخه چقدر یه آدم میتونه دورو باشه. چقدر میتونه هنرمند باشه و تو نقشش فرو بره. قشنگیش به اینه که موقع شب شدن و چشم بستن آدم‌ها، خودت هم چشمتو ببندی یا اون قسمتو رد کنی. اون وقت میفهمی غافلگیری و استدلال و فریب یعنی چی!

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۱ مهر ۰۲ ، ۰۱:۲۹
علیرضا

خداحافظ حرف‌های ناتمام من. سلام یاکریم. تازه دارم خودم میشم :)

۰ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۱۶:۵۸
علیرضا

همیشه به آدمایی که میتونن با همه تعامل داشته باشن، حسودیم میشه. من اگه نزدیکترین فرد تو زندگیم یه خرده باهام اختلاف پیدا کنه، نمیتونم مثل سابق باهاش رفتار کنم. یه ایراد شخصیتیه. یه فاصله‌ای بین من و اون شخص ایجاد میشه که باعث میشه صداش رو نشنوم، چهره‌اش رو نبینم و طوری رفتار کنم که انگار حضور نداره. اختلافات عقیدتی و سیاسی که بماند!

۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۰۴
علیرضا

امیر+ گاهی وقت‌ها توی وبلاگش درباره‌ی فیلم‌ها و سریال‌های موردعلاقه‌اش می‌نویسه. توی آخرین فرسته، برای «کسانی که خیلی وقته اشک نریختن» یه دونه فیلم معرّفی کرده. اونجا بود که از خودم پرسیدم: منی که اینقدر سرد و بی‌احساس به نظر می‌رسم، ممکنه با دیدن یه فیلم اشک بریزم؟ شاید تعجّب کنید ولی جوابم مثبته. به نظرم هیچ‌کس بی‌احساس آفریده نشده، بلکه در موقعیت‌های مرزی‌ و ویژه‌ای احساسات خفته‌ی هرکس بیدار میشه. راه و چاه این موقعیت‌ها رو نویسنده‌ها و هنرمندها خوب میدونن، وگرنه اینقدر آثارشون پرفروش نمی‌شد. یکی از اون موقعیت‌ها برای من وقتیه که آدم‌بدها و شخصیت‌های منفور داستان، کاملاً برخلاف انتظار ما، دست به ایثار و فداکاری می‌زنن؛ مثل کاری که «زوکو» در «آواتار، آخرین بادافزار» انجام داد، یا «برلین» در «خانه کاغذی». هردو باعث شد اشکم در بیاد. یا «شرلوک هولمز» که یه کارآگاه عدالتخواه و در عین حال نچسب و خودخواه بود، در یکی از قسمت‌ها قصد داشت جون خودش رو فدا کنه و باز باعث شد اشکم در بیاد. اینطور که معلومه من خیلی بی‌عاطفه نیستم، فقط باید موقعیتش پیش بیاد!

شما چی؟ اشکتون دم مشکتونه یا مثل من باید منتظر باشید موقعیتش پیش بیاد؟

۱۱ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۵
علیرضا

۱- امروز تولد دوستم محمد بود. یک جعبه شیرینی خریدیم و به مزارش سر زدیم. در ظاهر آرام بود. کاش می‌دانستم اکنون در چه حال است.

۲- ساعت نه و ربع تا نه و نیم در خانه‌مان گوشی‌ها را گذاشتیم کنار و اسم اسم بازی کردیم. چسبید.

۳- ساعت نه و نیم دوستم زنگ زد و دوباره دور هم جمع شدیم و رفتیم چرخ زدن. خیلی کیف داد. هُب‌هُب شرطی بازی کردیم و بازنده برای همه بستنی قیفی خرید. 

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۸ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۵۸
علیرضا

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱ ۲۷ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۳۵
علیرضا