بلد نیستم... بلد نیستم...
حیرانتر از همیشهام. روزوشب گرفتار اویم و خیالش دمی آسودهام نمیگذارد. هر لحظه برایش گوشبهزنگم؛ امّا دریغ از تماسی یا پیامی که از او خبری بدهد. ناگهان این عشق بود که از ناکجایی همیشهآباد سبز شد و برگههای امتحانی خود را از جیب درآورد: «بنویس و هیچ مگو!» برگهای با سؤالهای تمامتشریحی و دلی که از همهٔ جوابها تنها یک جمله بلد است: «بلد نیستم!»
دارم جدی بهت میگم! الان داغی نمیفهی، مراقب باش بعدا پشیمون نشی. (و کلی صحبت و مقالات راجع به مسموم بودن عشق)
شما کی بودید که یهویی اومدید تو زندگی ما؟
عشق خیلی خوبه. ولی اینکه یه مرد عاشق بشه!!!!
مراقب باشین.
عشق، بلاس.
بلا.
البته یچیزم بگما: گاهی وقتا ماها فک می کنیم که عاشق شدیم؛
عشق الکی نیس.
گرفتار میکنه فقط.
گرفتاریه.
رنجه.
ولی... سازنده اس. بشرطیکه ازش خوب استفاده کنیم.
از ته دلم براتون دعا می کنم تو دام نیفتین 🤲