۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانه» ثبت شده است
سفر به ضمیر ناخودآگاه شهر

سفر به ضمیر ناخودآگاه شهر

دیشب رفتم قدم بزنم. حالم خوش نبود. همدم و هم‌نفسی نداشتم. به دو نفر از دوستانم زنگ زدم امّا جواب سربالا دادند. یک دوست دیگر هم داشتم که نامش حسن است. میدانستم اگر زنگ بزنم، دو دقیقه بعد توی خیابان است امّا این کار را نکردم. لابد اگر بیاید، دوباره باید به یادش بیندازم که آب دماغش را پاک کند. او هم که دستمال ندارد، با دست‌هایش این وظیفه‌ی خطیر را انجام می‌دهد. پس، تنها بروم بهتر است. بهتر نبود امّا چاره‌ای نبود. چیزی در سینه‌ام کم بود.