یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نامه‌نگاری» ثبت شده است

نامه‌ی آخرین

این نامه را امروز به طور اتفاقی در یکی از پوشه‌های رایانه‌ام پیدا کردم. آن را یک سال پیش، با هدف تمرین نامه‌نگاری نوشته بودم. با اینکه حال و هوای آن عاشقانه است، در نهایت حالتی طنزگونه به خود می‌گیرد! همیشه به سوژه‌هایم گند می‌زنم.

سلام بر عزیزترینم
اینجا دیگر رمقی نمانده است. آب و غذا رو به اتمام است. همه ی دوستانم در خاک و خون غلتیده اند. الان که دارم این نامه را می نویسم شب است و مهتاب از همیشه روشن تر است. یادت هست آن شب در خانه ی خودتان وقتی روی تاب تاب نشسته بودی و تو را تکان می دادم و هر بار که سرعتم را بیشتر می کردم جیغ آرامی می زدی در گوشت چه گفتم؟‌ گفتم:‌ هیچوقت تو را رها نخواهم کرد. حتی به قیمت جانم. تو برگشتی و تو صورتم نگاه کردی. شال سفیدت را راست کردی و درست خیره شدی به چشمانم. چقدر چشمانت زیبا بود. انگار داشت نمناک می شد و می توانستم ردّ غمی را که دارد ببینم. پیشانی زلالت چین چین شد و گفتی:‌ بگو به جان زهره؟ من دست های نرمت را گرفتم و چسباندم به لب هایم. بوی خوش دارچین و گل محمّدی در مشامم پیچید. چشم هایم ناگهان جوشیدند و اشک پشت اشک. نمی دانستم چرا دارم گریه می کنم. قرار نبود گریه کنم. قرار بود مرد باشم و استوار. رویم نشد سرم را بلند کنم و به چهره ی آرام و مصمّم تو نگاه کنم که پرسان بود و جواب سؤالش را می خواست. به هر جان کندنی بود زبان در کامم چرخید و در حالیکه صدایم شکسته بود و به جای اینکه بگویم به جان زهره که هرگز ترکت نمی کنم به جان زهره تا آخرین لحظه ی عمرم تا زمانی که تمام استخوان هایم ریز ریز شوند و در خاکم بگذارند پای عشق تو می مانم و به جای همه ی این حرف های عاشقانه و پرسوز و گداز که منتظر اجازه برای پرواز از لب هایم بودند گفتم: چه لباست بهت میاد.

۵خرداد۱۴۰۱