یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یاکریـم

اسم یه پرنده، صدازدن خدا:)

یک تمرین برای نوشتن

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۱ ب.ظ
طی یک جابه‌جایی در اتاقم، قفسه‌ کتاب‌های کنکوری را گذاشتم نزدیکِ در. ناگهان سرما، دست زمخت‌ش را از لای روزن‌های در دراز کرد، تنم را در قبضه گرفت و فشار داد؛ آنقدر که نزدیک بود استخوانم بشکند.
نگاه کردم به کتاب‌ها. نکند این زبان‌بسته‌ها هم سردشان می‌شود ولی جیک‌شان در نمی‌آید؟ اگر همین‌جا رهاشان کنم، چه بلایی می‌آید به سر مفاهیم‌شان؟
لابد هیچ‌کدام از واکنش‌های شیمی اجرا نمی‌شود و بخاری اتاق هم دیگر نمی‌تواند گاز متان را بسوزاند و من هم یخ می‌زنم؛
لابد، در ابتدا کمی برف روی مشتق‌ها می‌نشیند، سپس یک سوی‌شان سنگینی می‌کند و پس از چند ثانیه فرو می‌افتند در فضای بی‌نهایتِ ایگرگِ منفی و اینگونه، همه از شرّشان خلاص می‌شوند؛
لابد خط‌های موازی منبسط می‌شوند و می‌خورند به شکمِ هم و در نتیجه، ابعاد اتاقم بهم می‌پیوندد و من نیز له می‌شوم؛
لابد مثلث‌ها، مستطیل‌ها، دایره‌ها همگی مچاله می‌شوند و یک سطح هندسی بدریخت ایجاد می‌شود که فقط خدا می‌داند فرمول مساحتش چگونه است!
لابد فاعل‌ها به خاطر سرما غیبت می‌کنند و در جمله حاضر نمی‌شوند و همه چیز در هاله‌ای از ابهام و مجهولیّت فرو می‌رود و آخرش هم کسی نمی‌فهمد که قاتل کیست، گلدان را چه کسی ریخت و شیشه را چه کسی شکست؟
لابد گلستان و بوستان سعدی یخ می‌زند و گل‌هایش چاک‌چاک بر زمین می‌ریزند و زبان فارسی -زبانم لال- جان می‌دهد و این وبلاگ هم به فنا می‌رود؛
لابد یک بهمن به راه می‌افتد از دماوندیه‌ی ملک الشّعرا و آنقدر سر می‌خورد که سر از کتاب دهم در می آورد و لشکریان مغول را در خود می‌بلعد و سلطان محمّد خوارزمشاه را هم نجات می‌دهد؛
لابد...
به نظر شما چه آشوبی به پا می‌شود؟ دوست دارید کمی در این زمینه بنویسید؟ :)
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۴
علیرضا

نظرات  (۸)

تمرین جالبیه

نوشته ی شمل خیلی جالب تر:) 

 

ما هم کتابامون رو بذاریم بیرون بعد بنویسیم چی پیش میاد؟ 

پاسخ:
بنظر میاد که خطّ اول متن رو درست‌وحسابی ننوشتم و باعث شد فکر کنید که کتاب‌هام رو گذاشته بودم بیرون از اتاق! عذر میخوام، اصلاحش کردم.
لطف می‌کنید. :)

خب حالا برشون داریم بذاریمشون کنار در؟ :دی

 

 

 

من چرا هیچ کدوم از شوخی هام خنده دار از اب در نمیان!؟ :/ 

پاسخ:
حالا اگه خیلی اصرار دارین، یخچال هم گزینه‌ی مناسبیه! :)
۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۹:۰۰ مسعود پایمرد

حسین منزوی شعر بسیار زیبایی در همین مایه‌ها داره که گمان می‌کنم شنیده باشید:

شهر  منهای وقتی که هستی حاصلش برزخ خشک وخالی

جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی

 

می‌شود گل در اثنای گلزار، می‌شود کبک در عین رفتار

می‌شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

...

حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو

هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

 

متنت رو که خوندم یه لحظه این شاهکار منزوی اومد توی ذهنم. 

موفق باشی رفیق عزیزم.

پاسخ:
من هم با خوندن این شاهکار منزوی، یاد قیصر امین‌پور افتادم:
«طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی»
(البته من از حفظ ننوشتم و کپی‌پیست کردم!)

ولی متاسفانه شعری از منزوی نخوندم تا الان. نمی‌دونم چرا. در جایی هم خوندم که مرحوم منزوی، شاعری بوده که کلیشه‌ها رو می‌شکسته و در این کار استاد بوده؛ نمونه‌‌اش هم همین بیت دل‌انگیز:

«می‌شود گل در اثنای گلزار، می‌شود کبک در عین رفتار

می‌شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی»

و البته این:

«تویی آن که عاشقت را دل پاره‌پاره باید
به نشان عشقی از خون تن پر ستاره باید... »

+ ممنونم از محبّتت مسعود جان. :)
۲۴ آذر ۹۹ ، ۲۰:۴۴ میم مهاجر

اصلا شاید انقدر سرد بشود که به صفر کلوین برسد

آن وقت هوا مایع می شود

آن وقت همه ی زحمات هابر به باد می رود و باید بگردد دنبال یک روش جدید

گل های توی گلدان های لب پنجره از دست می روند و یاخته هایشان به یکباره می میرد،بعد هم ناچارند تفاخر چوب پنبه ها را تحمل کنند که ککشان هم‌ نگزیده 

 

+خیال پردازی و قلمم ضعیفه،به جز همون گزاره ی اول نتونستم خیلی از دایره ی واقعیت خارج بشم و بسطش بدم

ولی متن شما جالب بود

اینکه می تونید با درس ها و‌کتاب ها اینطور لطیف مواجه بشید خیلی خوبه 

 

پاسخ:
شبی وقتی داشتم می‌خوابیدم، شعله‌های آبی بخاری جلوی چشمم می‌لرزیدن. یک لحظه از خودم پرسیدم این‌ها واقعاً می‌سوزن؟ اگه این سوختنه، پس آب‌شدن شمع یعنی چی؟! این‌ها فقط ادای سوختن رو در میارن و اصلاً چیزی ندارن به جز هوا یا گاز متان. ولی شمع وقتی می‌سوزه، اشکش در میاد؛ چون بدنش و تموم جونش داره میسوزه.
درست مثل ماجرای گل و چوب پنبه که به قول شما: «ناچارند تفاخر چوب‌پنبه‌ها را تحمل کنند که کک‌شان هم‌ نگزیده ... »


+ راستش شما لطف دارید؛ وگرنه من این متن رو به سختی نوشتم، اونم با لِه کردن یاخته‌های خاکستری و حروم کردن کلّی فسفر! و از اونجا که کامل هم نشد، نصفه‌نیمه، به عنوان چالش، گذاشتمش وبلاگ تا با نظرات شما پخته‌تر بشه.

کلا علم زیر سوال میره :)

پاسخ:
بله! همینطوره. :)))
۲۶ آذر ۹۹ ، ۰۶:۵۱ در حوالی اریحا...

باز زمستان نزدیک می شود. باز انجماد قلب، باز ذوب اشک، باز تبخیر جان، باز تصعید روح. باز دعای باران می خوانیم و باز خدا محبت کرده و باران اسیدی بر سرمان می باراند.

و باز در کنش ها و تنش ها قلب زخمی مان بیشتر از قبل تجزیه می شود. باز با نارفیقان حل می شویم و pH ایام بالا می زند و زندگی را به کام مان زهرتر از قبل می کند.

و باز تابع دنیا و متغیرهای پوچش... و باز تابع صفر زندگی که هر چه داشتیم درونش ریختیم و هیچ پس نداد،

بشکند قلم آنکه چنین نمودار نحسی بر جبینمان زد.

 

این متن رو هم من تو همین ایام چند سال پیش (عهد کنکور) نوشتم...

پاسخ:
من این متن شما رو با صدای گرفته‌ی اریحا خوندم و زیرصدا و موسیقی هم ضمیمه‌اش کردم...

بسیار متشکّرم اریحای عزیز. :)


۰۵ دی ۹۹ ، ۱۳:۴۰ رضا سلیمانی

سلام

خوبی

یه سوال

میگم با یه گوشی اندروید میشه یه وبلاگ زد و مدیریتش کرد و...

یا اینکه باید کامپیوتر داشت؟

پاسخ:
سلام آقا رضا
ممنونم من خوبم. شما چطوری؟
بله مشکلی نداره! با گوشی هم میشه وبلاگ زد؛ از جمله وبلاگِ بیان. برای ثبت‌نام در بلاگ بیان باید به اینجا برید.
البته بیان متأسفانه یه مشکل بزرگ داره و اون هم اینه که صفحه‌ی مدیریت وبلاگش واکنش‌گرا نیست؛ یعنی اگه با گوشی وارد صفحه مدیریت وبلاگ بشید، با یک صفحه‌ی بزرگ مواجه میشید که کلماتش به اندازه‌ی مورچه‌ن! :|
(البته قالب خود وبلاگ‌ها میتونن واکنش‌گرا باشن و بدون مشکل اجرا بشن؛ مثل قالب همین وبلاگ که توسط آقای راستی‌کردار ساخته شده).
با وجود این، برای رفع این مشکل، یعنی واکنش‌گرا نبودنِ صفحه‌ مدیریتِ بیان، دو راه‌حل وجود داره:
راه‌حل اول که شاید هم خودتون حدس زدید، نوشتن در سرویس‌های وبلاگ‌دهی دیگه است! از جمله بلاگفا و ویرگول که صفحه‌ی مدیریت‌شون کاملاً واکنشگراست.
راه‌حل دوم هم، اگه اصرار دارید در بیان بنویسید، اینه که متن اولیه‌تون رو در جای دیگه‌ای (مثل برنامه‌ی GNote یا هر بستر دیگه) بنویسید، همونجا ویرایش کنید و سپس با خیال راحت توی بیان جای‌گذاری و منتشر کنید.
به هرحال اگه تصمیم به ساختن وبلاگ گرفتید، خوشحال میشم که من رو هم در جریان بذارید و به وبلاگتون دعوت کنید. :)
اگه باز سؤالی بود در خدمتم‌.

+ راستی تمام این متن رو (به جز پیوندها) در دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم و ویرایش کردم!
۱۰ دی ۹۹ ، ۲۰:۴۰ رضا سلیمانی

دستت درد نکنه

البته هنوز تصمیم قطعی ندارم

حالا بازم سوالی بود مزاحمت میشم

ممنون

پاسخ:
خواهش می‌کنم.
زنده باشی.
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی